شعر را لازم نداری برای اين‌كه لحظه‌هايی خوب را به اشتراك بگذاری، به شعر احتياج داری تا نميری. تا بدانی كه قابليت‌هايی در تو هست، قابليت‌هايی برای انسان بودن، دست‌كم برای لحظاتی، دست‌كم در ذهن. تا كودكی از جهان متنفری، برای آن‌كه آن‌چنان نيست كه بايد باشد، وقتی بزرگ‌تر می‌شوی بيزاری از اين‌كه نمی‌توانی تغييرش دهی، وقتی بزرگ می‌شوی مأيوسی از اين‌كه تغييرش چيزی را عوض نمی‌كند 
ناتوانی از پاسخ دادن، عجز بزرگ زندگی است. مجموعه‌ی پيچيده‌ای كه حرفی را از خود بيرون می‌دهد و تو نمی‌توانی پاسخ‌اش را در او فروكنی