لحظههای خوشبختی پراکنده. برای مثال هنگامی که بعدازظهر از خواب بیدار میشوی و هیچچیز پیشرو و پشت سرت وجود ندارد. در سکوت و سرما و آرامشِ خلأ مطلق. مینویسی تا رد پاهایت را بیشتر کنی. تا برای خودت و دیگران بسط دهی. یکی دو نفر.
زمانی که بارانی که پشت پنجرهات میبارد ارتباطی با درون اتاق تو ندارد. دقایقی چند میتوانی بنویسی، تا ماشین لباسشوییات پر از آب میشود. تا کتریات سوت میزند. تا در خانهات را باز میکنند.
خانه! خانه! کسی چیزی نمیگوید. متن را به قصد ارتباط نمینویسند. ارتباط!
چهارنفر با دستبند کشانکشان میرفتند. ما خود چهارنفری دست یکدیگر را گرفتیم.
پاهایش را باز میکند تا کودکی بیرون بیاید. این صحنه را حذف کردهاند. دهانش را باز میکند تا آن را در دهاناش جای بدهد. این صحنه را حذف کردهاند. سینهاش را فشار میدهد تا شیر بدهد. یا ندهد. تا ندهد.
مردی که هیچ هیچ هیچ هیچ ندارد. مردی که نمیداند که هیچاش را کجا گذاشته. که به راه رفتن در سرما و به احساس بدبختی حسادت میکند. به صحنههای دیگر فیلم حسادت میکند. به حسادت حسادت میکند. که نمیتواند حسادت کند. شانههای پهن دارد. بدون چشم، بینی، بازو، ساق، دهان و مقعد.
فرار به جلو. احمد نيكوسرشت. دمکنِ چای آویزان از کابینت. کرهای فلزی با بستِ توری. پاروکشی سالیانه میان کیمبریج و آکسفورد بر روی جلد. خندههای کوچک مکتوب. خندههای بزرگ تولیدی. اما به این دقت کنید، شما بهتر از هرکس دیگر زندگی میکنید. مثلاً الآن حاضرید جای خانم دولتی باشید؟ هزار سال!
دقت کن، بدین ترتیب ارضاء میشوی. اینجا که میبینی دهانهی اصلی رحم است. هنوز خط جدید مترو به اینجا نرسیده. نافاش را به سمت پایین حفر میکنند. کارگران مشغول کار. دستکم علامتاش هست. تنها کار دیگری که میتواند انجام دهد خودارضایی است. من که هیچگاه نفهمیدهام. روبهروی دریاچه مینشینم و به درون آن سنگ پرت میکنم. کاری هم ندارم. نمیفهمم. اما او چه؟ روبهروی دریاچه که مینشیند دریاچه پر از خون میشود. دهانهی رحم همینجاست. گلوی تکتکِ اینهایی که روسریهایشان را درآوردهاند و به دوربین زل زدهاند همینجاست. تا پیش از آنکه خشونت به همانجایی برشان گرداند که بودهاند.
چرا نقش دیوانه را بازی نمیکنی تا تبرئهات کنند؟ باور کن آشنا نداریم.
حرف؟ نه نزدهایم. این روزها فقط تماشا کردهام. میآیند و حرف میزنند. کمک میکنم تا حرف بزنند. کمک میکنند تا حرف بزنم. حرف که میزنم بیپایان است. تحمل میکنند در عین تأیید. باعث میشود که نخواهی حتا آنچه را میخواهی بشنوی بشنوی. همهچیز را باعث میشود. این را فقط با سکوت میتوان تحمل کرد. این یکی میگوید هرچه را که درونم است بر بوم نقاشی میکنم. آن یکی درونش را به صورت استادش تف کرده است. مجبورش کردهاند پاکش کند و دوباره در دهانش بگذارد. با رنگ قرمز نقاشی میکند. اما خبر جدید این است که قرمز شره کرده در نقاشیها ممنوع شده. به کاربردن رنگ صورتی در مقیاس وسیع هم همینطور. همه میخندیم. هرچیزی که شباهتی به سینهی زن داشته باشد ممنوع شده. این دیگر نه! میخندیم. دایرهای با نقطهای در مرکز آن.
با نجابت تحمل کن. خطی قرمز بر روی سینهات رسم میکنیم. همین.
از من بشنوید. من دیدم که سینهاش را بریده بودند.